جدول جو
جدول جو

معنی نرم خل - جستجوی لغت در جدول جو

نرم خل
خاکستر نرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرم گل
تصویر خرم گل
(دخترانه)
آنکه چون گل خرم و با طراوت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرم بر
تصویر نرم بر
از ابزار نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
رئوف و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم خو
تصویر نرم خو
ملایم، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم رو
تصویر نرم رو
اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دل
تصویر گرم دل
دلگرم، مطمئن، قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
آهسته رو. مقابل گرم رو. (آنندراج) :
در آب نرم رو منگربه خواری
که تند آید گه زنهارخواری.
نظامی.
چون ریگ روان نرم روان مانده نگردند
واماندگی راه نوردان ز شتاب است.
صائب (از آنندراج).
، اسب راهوار و رام و دست آموز. (ناظم الاطباء). ستوری که صاف و همواررود و سوار خود را تکان ندهد و رنجه نسازد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گلدان. گلدان سفالین. اصیص، تغار. (یادداشت مؤلف) : الاصیص، نیم خم که در او شاهسپرم کارند. (السامی) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نرم گفتار. نرم زبان. که به ملاطفت و مدارا با مردم سخن گوید
لغت نامه دهخدا
(نَ سُ)
کنایه از ستور رام. (وحید دستگردی هفت پیکر ص 193) :
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
نرم سار. حلیم. بردبار. رجوع به نرم سار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود:
انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست
گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست.
امیرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
ترحم. رحم دلی. نرم دل بودن. رجوع به نرم دل شود.
- نرم دلی کردن، ترحم نمودن
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم:
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
چون دم برآوریم بدامان صبحگاه.
خاقانی.
چونکه نعمان بدین طلبکاری
گرم دل شد ز نار سمناری...
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
تبسم. رجوع به نرم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
املس. که تنی نرم و لطیف دارد. عرصم. عرصام. عراصم: شبوط، نوعی ماهی نرم تن خردسر باریک دم گشاده میان برشکل بربط. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اسبی که نرم رود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده خرابه ای است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تندخو. (آنندراج) :
آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. در سمت شرقی بخش دودانگه بین چهاردانگه و دودانگه در طرفین رود خانه تجن واقع است و هوای معتدل و مرطوبی دارد. قراء این دهستان برفراز ارتفاعات سبز و خرم بین مراتع و مزارع دیمی سرسبز واقع است. در این دهستان دراطراف رود تجن و شعبات آن برنج زراعت می کنند. محصول عمده دهستان برنج و غلات و لبنیات است. این دهستان 34 پارچه آبادی با جمعیتی در حدود 5300 نفر دارد. قراء مهم آن عبارت است از: بالاده، تیلک، خلرد، رودبارک، کیاده و آبک سر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از پسندیده خوی. (فرهنگ نظام) (از آنندراج). ملایم. خوشخوی. (ناظم الاطباء) سهل الخلق. نرم خوی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
رحم دل. مقابل سخت دل. (فرهنگ نظام). مقابل سنگدل. (آنندراج). رقیق القلب. ملایم. (ناظم الاطباء). سلیم. (دهار) (ناظم الاطباء). اذله. (ترجمان علامۀ جرجانی) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ).
از نرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم.
نظامی.
- نرم دل شدن، رام شدن. به رحم آمدن:
جهاندار دارای جوشیده مغز
نشدنرم دل زآن سخنهای نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
کسی که دارای قلبی رئوف است رحیم مقابل سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم تن
تصویر نرم تن
بشیرینی از گلشکر نوش تر بنرمی زگل نازک آغوش تر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خرنر (درشت هیکل)، مرددرشت هیکل وبی فرهنگ: گربودنره خراندروی رود آن رحم وان روده هاویران شود. (مولوی فرنظا) گفت کای دب جهول نره خر چندلاف آدمی وکروفرک (بهار 219: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
قوی دل پشت گرم: چون که نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد زنار سمناری... (هفت پیکر)، عاشق دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نره خر
تصویر نره خر
((~ خَ))
خر نر، مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم خو
تصویر گرم خو
((گَ))
تندخو
فرهنگ فارسی معین
پاکیزه خو، خوش اخلاق، خوشخو، خوشخو، شفیق، معتدل، معتدل، ملایم، مهربان، نیک خوی
متضاد: تندخو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهربانی، ملایمت
دیکشنری اردو به فارسی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی
مداراگر، قلب لطیف، دل رحم
دیکشنری اردو به فارسی